بنام خالق عشق

ناگفتههای زندگی شهیدباهنر از زبان همسر
من و آقای باهنر از طریق خواهرم که از همکاران آقای باهنر بود و جناب آقای برقعی با هم آشنا شدیم. میزان شناخت ابتدایی من از ایشان در حد کمی بود، فقط میدانستم که ایشان روحانی، تحصیلکرده و نویسنده است بعد، او با مادرش جهت خواستگاری به خانه ما آمدند، تقدیر این شد که در سال ١٣٤٤ با هم ازدواج کنیم. برنامه ازدواج ما، بسیار ساده و کمهزینه بود، مهریهام ١٠هزار تومان بود و جهت هزینههای ازدواج، ایشان ٢هزارو٥٠٠ تومان داد. بعد وارد آموزشوپرورش شد. مدتی هم ورامین بود، بعد از رسمی شدن، به قسمت سازمان کتابهای درسی رفت. در ابتدای ازدواج، ٢٠روزی داخل همان منزلی رفتیم که با طلبهها اجاره کرده بود. ایشان جهت سخنرانی به رفسنجان دعوت شده بود. با هم به رفسنجان رفتیم، بعد هم برگشتیم و یک طبقه از منزل حاج آقا آیتاللهی در خیابان شترداران، میدان قائم، اجاره کردیم، سه تا اتاق بود، آشپزخانه هم یک حیاط خلوت خیلی کوچک بود، یک چراغ والوری داشتیم، روی آن غذا میپختیم.

ناگفتههای زندگی شهیدباهنر از زبان همسر
من و آقای باهنر از طریق خواهرم که از همکاران آقای باهنر بود و جناب آقای برقعی با هم آشنا شدیم. میزان شناخت ابتدایی من از ایشان در حد کمی بود، فقط میدانستم که ایشان روحانی، تحصیلکرده و نویسنده است بعد، او با مادرش جهت خواستگاری به خانه ما آمدند، تقدیر این شد که در سال ١٣٤٤ با هم ازدواج کنیم. برنامه ازدواج ما، بسیار ساده و کمهزینه بود، مهریهام ١٠هزار تومان بود و جهت هزینههای ازدواج، ایشان ٢هزارو٥٠٠ تومان داد. بعد وارد آموزشوپرورش شد. مدتی هم ورامین بود، بعد از رسمی شدن، به قسمت سازمان کتابهای درسی رفت. در ابتدای ازدواج، ٢٠روزی داخل همان منزلی رفتیم که با طلبهها اجاره کرده بود. ایشان جهت سخنرانی به رفسنجان دعوت شده بود. با هم به رفسنجان رفتیم، بعد هم برگشتیم و یک طبقه از منزل حاج آقا آیتاللهی در خیابان شترداران، میدان قائم، اجاره کردیم، سه تا اتاق بود، آشپزخانه هم یک حیاط خلوت خیلی کوچک بود، یک چراغ والوری داشتیم، روی آن غذا میپختیم.
۰ نظر
۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۲۸