ازدواجی مقدس ؛ نتیجه ای مقدس تر

شخصی کنار جوی آبی نشسته بود ، دید سیبی بر روی آب می آید دست برد و سیب را برداشت و خورد . بعد از خوردن سیب به فکر افتاد که این سیبی که خوردم از کجا بود ؟ از کدام باغ بود ؟
رفت
تا به باغی که سیب از آن باغ بود ، رسید . وقتی صاحب باغ را پیدا کرد از او سئوال
کرد : من سیبی از روی آب برداشتم و خوردم و بعد فهمیدم که سیب از باغ شما بوده است . نزد شما آمده ام که
مرا حلال کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم . صاحب باغ در جواب گفت : این باغ فقط از
من نیست ، ما چهار برادریم و من سهم خودم را به شما بخشیدم . گفت : بسیار خوب ، آن
سه برادر کجا هستند ، جواب داد : دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند و یکی در
خارج از ایران .
نزد آن دو برادر رفت و حلالیت طلبید و سپس بار سفر بست و به خارج از
ایران رفت ( گویا برادر دیگر در شوروی بوده است ) و خود را به در خانه ی آن برادر
رسانید و قصه را بیان کرد . آن برادر چهارم تعجب کرد که این فرد کیست که برای یک چهارم
سیب این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد . گفت : من سهم خودم را به
شما بخشیدم ولی به یک شرط . و آن شرط این است : دختری دارم از چشم ، کور و از زبان
، لال و از گوش ، کر است اگر قبول کنی با او ازدواج کنی حلالت می کنم و الا نه .
جوان قدری تامل کرد و پذیرفت .
وقتی مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند ، عروس را حوریه ای از
حوران بهشتی دید . از حجله بیرون آمد و به پدر دختر گفت : شما گفتید دخترتان کور و
کر و لال است . گفت : آری ، من دروغ نگفتم ، گفتم : کور است چون تا به حال چشمش به
نامحرم نیفتاده ، و اینکه گفتم : کر است ، گوش او صدای نامحرم و صدای ساز و آواز و
غنا نشنیده ، و گفتم : لال است ، زبانش به دروغ و غیبت و ناسزا و تکلم با نامحرم
باز نشده است . مدتها از درگاه حضرت حق درخواست می کردم که خدایا داماد خوبی که هم
کفو این دختر باشد به من مرحمت کن . خدا دعای مرا مستجاب کرد و دامادی متقی چون تو
که این همه مسافت راه را پیمودی ، برای این که یک چهارم سیبی را که خوردی حلال
باشد نصیبم کرد .
از این ازدواج خداوند فرزندی صالح و بی نظیر ، عالمی ربانی افقه
الفقهاء زمان ،شیخ احمد مقدس اردبیلی را عنایت فرمود

http://noorportal.net