الگوی همسر داری (2)
چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۱۸ ق.ظ
بنام خالق عشق

رضایت کامل حضرت على علیه السلام و حضرت فاطمه علیها السلام از همدیگر
امیرالمؤ منین على علیه السلام مى فرمایند:
هیچ گاه فاطمه از من نرنجید و او نیز هرگز مرا نرنجاند، او را به هیچ کارى مجبور نکردم ، او نیز مرا آزرده نساخت . در هیچ امرى قدمى بر خلاف میل باطنى من برنداشت و هرگاه به رخسارش نظاره مى کردم تمام غصه هایم بر طرف مى شد و دردهایم را فراموش مى کردم .
در جاى دیگر مى فرمایند: به خدا قسم ! هرگز کارى نکردم که فاطمه علیها السلام خشمگین شود، او نیز هیچ گاه مرا خشمگین نکرد. 11
هیچ گاه فاطمه از من نرنجید و او نیز هرگز مرا نرنجاند، او را به هیچ کارى مجبور نکردم ، او نیز مرا آزرده نساخت . در هیچ امرى قدمى بر خلاف میل باطنى من برنداشت و هرگاه به رخسارش نظاره مى کردم تمام غصه هایم بر طرف مى شد و دردهایم را فراموش مى کردم .
در جاى دیگر مى فرمایند: به خدا قسم ! هرگز کارى نکردم که فاطمه علیها السلام خشمگین شود، او نیز هیچ گاه مرا خشمگین نکرد. 11
شاد شدن حضرت فاطمه علیها السلام به خاطر تقسیم کارها
در
حدیثى از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: میان على و فاطمه
علیها السلام درباره تقسیم کارها بحث شد. براى حل این مشکل خدمت رسول خدا
(صلى الله علیه وآله ) رفتند و پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) کارهاى منزل
را اینگونه تقسیم کرد: کارهاى مربوط به داخل خانه به عهده فاطمه و کارهاى
خارج از خانه به عهده على علیه السلام باشد.
فاطمه علیها السلام به قدرى از این تقسیم خوشحال شد که گفت : جز خدا کسى نمى داند تا چه اندازه از این تقسیم خوشحال شدم که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) کار مردان را (کارى را که موجب تماس با مردان است ) از عهده من برداشت . 12
فاطمه علیها السلام به قدرى از این تقسیم خوشحال شد که گفت : جز خدا کسى نمى داند تا چه اندازه از این تقسیم خوشحال شدم که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) کار مردان را (کارى را که موجب تماس با مردان است ) از عهده من برداشت . 12
پشتیبانى از شوهر در کارهاى خیر
روزى على علیه السلام وارد خانه شد، دید حسن و حسین علیهما السلام نزد حضرت فاطمه علیها السلام گریه مى کنند.
فاطمه زهرا علیها السلام گفت : اینها گرسنه اند و یک روز است که چیزى نخورده اند ! على علیه السلام پرسید: پس این دیگ بر سر آتش چیست ؟ گفت : در دیگ ، تنها آب است که براى دل خوشى فرزندانم بر سر آتش نهاده ام ! على علیه السلام از این ماجرا دلتنگ شد. عبایش را به بازار برد و به مبلغ شش درهم فروخت و با آن غذایى تهیه کرد. وقتى که به خانه باز مى گشت فقیرى به حضرت گفت : آیا کسى در راه خدا وام مى دهد تا چند برابر گردد؟ على علیه السلام همه آن خوراکى را به او داد، چون به خانه رسید، فاطمه علیها السلام پرسید: یا على ! چیزى براى رفع گرسنگى بچه ها بدست آوردى ؟ گفت : آرى ، ولى همه آنها را به بینوایى دادم . فاطمه علیها السلام گفت : چه خوب کردى ، تو همیشه توفیق کار خیر مى یابى !
على علیه السلام براى اقامه نماز از منزل خارج شد. در راه شخصى را دید که پولى ندارم . گفت : به تو فروختم هر وقت پولى بافتى به من باز دهى؟ على علیه السلام آن شتر را به 60 درهم خرید و حرکت کرد. ناگهان شخصى رسید و عرض کرد: یا على ! این شتر را به من بفروش . على علیه السلام فرمود: به چه قیمتى مى خرى ؟ گفت : 120 درهم .
حضرت شتر را داد و پول را گرفت ، نیمى از آن پولها را به صاحب شتر داد و نیمى دیگر را براى خود برداشت . در این وقت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) رسید و ماجرا را از على علیه السلام شنید. حضرت فرمود: یا على ! فروشنده جبرئیل و خریدار میکائیل بود. این در عوض آن وامى بود که به فقیر داده بودى . 13
فاطمه زهرا علیها السلام گفت : اینها گرسنه اند و یک روز است که چیزى نخورده اند ! على علیه السلام پرسید: پس این دیگ بر سر آتش چیست ؟ گفت : در دیگ ، تنها آب است که براى دل خوشى فرزندانم بر سر آتش نهاده ام ! على علیه السلام از این ماجرا دلتنگ شد. عبایش را به بازار برد و به مبلغ شش درهم فروخت و با آن غذایى تهیه کرد. وقتى که به خانه باز مى گشت فقیرى به حضرت گفت : آیا کسى در راه خدا وام مى دهد تا چند برابر گردد؟ على علیه السلام همه آن خوراکى را به او داد، چون به خانه رسید، فاطمه علیها السلام پرسید: یا على ! چیزى براى رفع گرسنگى بچه ها بدست آوردى ؟ گفت : آرى ، ولى همه آنها را به بینوایى دادم . فاطمه علیها السلام گفت : چه خوب کردى ، تو همیشه توفیق کار خیر مى یابى !
على علیه السلام براى اقامه نماز از منزل خارج شد. در راه شخصى را دید که پولى ندارم . گفت : به تو فروختم هر وقت پولى بافتى به من باز دهى؟ على علیه السلام آن شتر را به 60 درهم خرید و حرکت کرد. ناگهان شخصى رسید و عرض کرد: یا على ! این شتر را به من بفروش . على علیه السلام فرمود: به چه قیمتى مى خرى ؟ گفت : 120 درهم .
حضرت شتر را داد و پول را گرفت ، نیمى از آن پولها را به صاحب شتر داد و نیمى دیگر را براى خود برداشت . در این وقت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) رسید و ماجرا را از على علیه السلام شنید. حضرت فرمود: یا على ! فروشنده جبرئیل و خریدار میکائیل بود. این در عوض آن وامى بود که به فقیر داده بودى . 13
داستان دینار و آرد فروش
روزى
در خانه فاطمه علیها السلام غذا و پولى یافت نمى شد، در این حال على علیه
السلام از خانه بیرون آمد و یک دینار پول در کوچه پیدا کرد. در همه جا
اعلام کرد که یک دینار پیدا شده ، ولى هیچ کس به سراغ آن دینار نیامد. حضرت
فاطمه علیها السلام به على علیه السلام گفت : با این دینار آرد بخر، هرگاه
صاحب آن پیدا شد به او بر مى گردانیم . حضرت على علیه السلام با این قصد
از منزل خارج شد، مردى را دید که مقدارى آرد به قیمت یک دینار مى فروشد.
على علیه السلام آرد را خرید و یک دینار را به او داد، ولى او سوگند یاد
کرد که پولى از بابت آرد نمى گیرد.
على علیه السلام آرد و یک دینار را به خانه آورد و جریان را به فاطمه علیها السلام گفت : فاطمه علیها السلام از جریان بسیار تعجب کرد، با آن آرد نان درست کردند و خوردند. پس از تمام شدن آرد، على علیه السلام دوباره اعلام کرد دینارى پیدا کرده ، ولى باز کسى به عنوان صاحب آن مراجعه نکرد. على علیه السلام دوباره براى خرید آرد بیرون رفت باز همان مرد را دید و قضیه خرید آرد مثل دیروز تکرار شد. على علیه السلام وقتى که به منزل برگشت فاطمه زهرا علیها السلام تعجب کرد ! و گفت : یا على ! هم آرد آوردى و هم دینار را؟
على علیه السلام فرمود: فروشنده سوگند یاد کرد که دینار را نمى گیرم . فاطمه علیها السلام گفت : مى خواستى تو در سوگند از او پیشى بگیرى و دینار را به او بدهى .
على علیه السلام براى بار سوم خرید آرد بیرون رفت ، ابتدا در این مدت براى یافتن صاحب دینار همه جا اعلام کرده بود. دوباره همان مرد را دید که آرد مى فروشد. حضرت این بار او را سوگند داد که باید پول آرد را بگیرى . پس از آن دینار را به طرف آن مرد انداخت و به سوى خان بازگشت . در این هنگام رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) را دید، فرمود: یا على ! آیا آن مرد را شناختى ؟ عرض کرد: نه یا رسول الله . فرمود: او جبرئیل بود، آن آرد رزقى بود بود که خداوند بوسیله جبرئیل براى شما فرستاده بود. سوگند به خداوندى که جانم در دست اوست اگر سوگند یاد نمى کردى هر روز تا آن دینار در دست تو بود جبرئیل را همان گونه مى یافتى که آرد به تو مى داد و دینار از تو نمى گرفت . 14
على علیه السلام آرد و یک دینار را به خانه آورد و جریان را به فاطمه علیها السلام گفت : فاطمه علیها السلام از جریان بسیار تعجب کرد، با آن آرد نان درست کردند و خوردند. پس از تمام شدن آرد، على علیه السلام دوباره اعلام کرد دینارى پیدا کرده ، ولى باز کسى به عنوان صاحب آن مراجعه نکرد. على علیه السلام دوباره براى خرید آرد بیرون رفت باز همان مرد را دید و قضیه خرید آرد مثل دیروز تکرار شد. على علیه السلام وقتى که به منزل برگشت فاطمه زهرا علیها السلام تعجب کرد ! و گفت : یا على ! هم آرد آوردى و هم دینار را؟
على علیه السلام فرمود: فروشنده سوگند یاد کرد که دینار را نمى گیرم . فاطمه علیها السلام گفت : مى خواستى تو در سوگند از او پیشى بگیرى و دینار را به او بدهى .
على علیه السلام براى بار سوم خرید آرد بیرون رفت ، ابتدا در این مدت براى یافتن صاحب دینار همه جا اعلام کرده بود. دوباره همان مرد را دید که آرد مى فروشد. حضرت این بار او را سوگند داد که باید پول آرد را بگیرى . پس از آن دینار را به طرف آن مرد انداخت و به سوى خان بازگشت . در این هنگام رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) را دید، فرمود: یا على ! آیا آن مرد را شناختى ؟ عرض کرد: نه یا رسول الله . فرمود: او جبرئیل بود، آن آرد رزقى بود بود که خداوند بوسیله جبرئیل براى شما فرستاده بود. سوگند به خداوندى که جانم در دست اوست اگر سوگند یاد نمى کردى هر روز تا آن دینار در دست تو بود جبرئیل را همان گونه مى یافتى که آرد به تو مى داد و دینار از تو نمى گرفت . 14
داستان انار
روزى
حضرت زهرا علیها السلام بیمار و بسترى شد. على علیه السلام به بالین او
آمد فرمود: زهراء جان ! چه میل دارى تا برایت فراهم کنم ؟ گفت : من از شما
چیزى نمى خواهم . حضرت على علیه السلام اصرار کرد. فاطمه علیها السلام گفت :
اى پسر عمو، پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزى از شوهرت در خواست نکن ،
مبادا تهیه آن برایش مشکل باشد و در برابر در خواست تو شرمنده شود.
على علیه السلام فرمود: اى فاطمه علیه السلام ، به حق من ، هر جه میل دارى بگو تا برایت آماده کنم .
فاطمه علیها السلام گفت : اکنون که ما را سوگند دادى مى گویم . اگر انارى برایم فراهم کنى خوب است . حضرت على علیه السلام برخاست و براى فراهم نمودن انار از منزل بیرون رفت . در راه با چند نفر از مسلمانان روبرو شد و از آنها پرسید: انار در کجا پیدا مى شود؟ آنها گفتند: یا على ! فصل انار گذشته ، ولى چند روز قبل شمهون یهودى چند انار از طائف آورده بود. حضرت به در خان شمعون رفت . شمعون وقتى که چشمش به على علیه السلام افتاد علت آمدن آن حضرت را پرسید؟ على علیه السلام ماجرا را گفت و افزود که براى خریدارى انار آمده ام . شمعون گفت : چیزى از انارها باقى نمانده است همه را فروخته ام . همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را مى شنید، به شوهرش گفت : من یک انار براى خودم برداشته بودم و در زیر برگها پنهان کردم .
آنگاه رفت و انار را آورد و به حضرت على علیه السلام داد. آن حضرت چهار در هم به شمعون داد. او گفت : قیمتش ، نیم درهم است . امام فرمود: همسرت این انار را براى خود ذخیره کرده بود تا روزى از آن نفع بیشترى ببرد. نیم در هم مال خودت و سه درهم و نیم هم مال همسرت . آن حضرت در برگشت به طرف منزل ، صداى ناله درمانده اى را شنید، به دنبال صدا رفت ، دید مردى غریب و بیمار و نابینایى در خرابه اى بدون سرپرست و غذا روى زمین خوابیده است ، حضرت جلو رفت و سرش را به دامن گرفت و از او پرسید: تو کیستى ؟ از کدام قبیله اى ؟ چند روز است که در اینجا افتاده اى ؟ گفت : اى جوان صالح ! من از اهالى مدائن (ایران ) مى باشم ، در آنجا قرض زیادى داشتم . ناگزیر سوار بر کشتى شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤ منان مى رسانم شاید آن حضرت کمکى به من کند و قرضهایم را ادا نماید - جوان نمى دانست که سرش بر دامن على علیه السلام است - امام فرمود: من یک انار براى بیمار عزیزم مى برم ، ولى تو را محروم نمى کنم و نصفش را به تو مى دهم . حضرت انار را دو نصف کرده و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان مى گذاشت تا تمام شد. جوان گفت : اگر مرحمت فرمایى نصف دیگرش را نیز به من بخورانى ، چه بسا حال من خوب شود ! على علیه السلام نیم دیگر انار را نیز کم کم به او خوراند تا تمام شد.
آنگاه حضرت بعد از خداحافظى با آن جوان بیمار به سوى خانه حرکت کرد. در حالى که از شدت حیا غرق در فکر بود به در خانه رسید، ولى حیا کرد وارد خانه شود. از شکاف در به درون خانه نگاهى کرد تا ببیند فاطمه علیها السلام خواب است یا بیدار. مشاهده کرد فاطمه علیه السلام تکیه کرده و طبقى از انار پیش روى اوست و میل مى فرماید، حضرت بسیار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد که این انار مربوط به این دنیا نیست . پرسید: فاطمه جان ! این انار را چه کسى براى شما آورده است ؟ فاطمه علیها السلام گفت : اى پسر عمو ! وقتى که از پیش من رفتى ، چندان طولى نکشید که نشانه سلامتى را در خود یافتم . ناگاه صداى در به گوشم رسید فضه خادمه در را گشود، مردى را دید که طبق انار دارد. آن مرد گفت : این طبق انار را امیرمؤ منان على علیه السلام براى فاطمه فرستاده است . 15
على علیه السلام فرمود: اى فاطمه علیه السلام ، به حق من ، هر جه میل دارى بگو تا برایت آماده کنم .
فاطمه علیها السلام گفت : اکنون که ما را سوگند دادى مى گویم . اگر انارى برایم فراهم کنى خوب است . حضرت على علیه السلام برخاست و براى فراهم نمودن انار از منزل بیرون رفت . در راه با چند نفر از مسلمانان روبرو شد و از آنها پرسید: انار در کجا پیدا مى شود؟ آنها گفتند: یا على ! فصل انار گذشته ، ولى چند روز قبل شمهون یهودى چند انار از طائف آورده بود. حضرت به در خان شمعون رفت . شمعون وقتى که چشمش به على علیه السلام افتاد علت آمدن آن حضرت را پرسید؟ على علیه السلام ماجرا را گفت و افزود که براى خریدارى انار آمده ام . شمعون گفت : چیزى از انارها باقى نمانده است همه را فروخته ام . همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را مى شنید، به شوهرش گفت : من یک انار براى خودم برداشته بودم و در زیر برگها پنهان کردم .
آنگاه رفت و انار را آورد و به حضرت على علیه السلام داد. آن حضرت چهار در هم به شمعون داد. او گفت : قیمتش ، نیم درهم است . امام فرمود: همسرت این انار را براى خود ذخیره کرده بود تا روزى از آن نفع بیشترى ببرد. نیم در هم مال خودت و سه درهم و نیم هم مال همسرت . آن حضرت در برگشت به طرف منزل ، صداى ناله درمانده اى را شنید، به دنبال صدا رفت ، دید مردى غریب و بیمار و نابینایى در خرابه اى بدون سرپرست و غذا روى زمین خوابیده است ، حضرت جلو رفت و سرش را به دامن گرفت و از او پرسید: تو کیستى ؟ از کدام قبیله اى ؟ چند روز است که در اینجا افتاده اى ؟ گفت : اى جوان صالح ! من از اهالى مدائن (ایران ) مى باشم ، در آنجا قرض زیادى داشتم . ناگزیر سوار بر کشتى شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤ منان مى رسانم شاید آن حضرت کمکى به من کند و قرضهایم را ادا نماید - جوان نمى دانست که سرش بر دامن على علیه السلام است - امام فرمود: من یک انار براى بیمار عزیزم مى برم ، ولى تو را محروم نمى کنم و نصفش را به تو مى دهم . حضرت انار را دو نصف کرده و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان مى گذاشت تا تمام شد. جوان گفت : اگر مرحمت فرمایى نصف دیگرش را نیز به من بخورانى ، چه بسا حال من خوب شود ! على علیه السلام نیم دیگر انار را نیز کم کم به او خوراند تا تمام شد.
آنگاه حضرت بعد از خداحافظى با آن جوان بیمار به سوى خانه حرکت کرد. در حالى که از شدت حیا غرق در فکر بود به در خانه رسید، ولى حیا کرد وارد خانه شود. از شکاف در به درون خانه نگاهى کرد تا ببیند فاطمه علیها السلام خواب است یا بیدار. مشاهده کرد فاطمه علیه السلام تکیه کرده و طبقى از انار پیش روى اوست و میل مى فرماید، حضرت بسیار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد که این انار مربوط به این دنیا نیست . پرسید: فاطمه جان ! این انار را چه کسى براى شما آورده است ؟ فاطمه علیها السلام گفت : اى پسر عمو ! وقتى که از پیش من رفتى ، چندان طولى نکشید که نشانه سلامتى را در خود یافتم . ناگاه صداى در به گوشم رسید فضه خادمه در را گشود، مردى را دید که طبق انار دارد. آن مرد گفت : این طبق انار را امیرمؤ منان على علیه السلام براى فاطمه فرستاده است . 15
حکایتى دیگر
روزى حضرت فاطمه علیها السلام بیمار شد، على علیه السلام نزد آن حضرت آمد و فرمود: اى فاطمه ، از شیرینى هاى دنیا دلت چه میل دارى ؟
گفت : اى على ، من انارى مى خواهم . حضرت قدرى اندیشید، چون چیزى با خود نداشت ، از جا حرکت کرد و به بازار رفت ، در همى قرض کرد و انارى با آن خرید و به سوى منزل شتافت . در بین راه ، به مردى بیمار و نا آشنا بر خورد کرد، ایستاد و فرمود: اى پیر مرد ! دلت چه مى خواهد؟ پاسخ داد: اى على ، هم اکنون پنج روز است که در اینجا افتاده ام ، مردم از کنارم عبور کرده ، اما توجهى به من نمى کنند، دلم انار مى خواهد. حضرت لحظه اى با خود اندیشید و گفت : یا انار براى فاطمه خریده ام ، اگر آن را به این مستمند بدهم فاطمه از انار محروم خواهد شد و اگر به او ندهم با فرمایش خداوند که فرمود: واما السائل فلال تنهر؛ سائل را از خود مران 16
گفت : اى على ، من انارى مى خواهم . حضرت قدرى اندیشید، چون چیزى با خود نداشت ، از جا حرکت کرد و به بازار رفت ، در همى قرض کرد و انارى با آن خرید و به سوى منزل شتافت . در بین راه ، به مردى بیمار و نا آشنا بر خورد کرد، ایستاد و فرمود: اى پیر مرد ! دلت چه مى خواهد؟ پاسخ داد: اى على ، هم اکنون پنج روز است که در اینجا افتاده ام ، مردم از کنارم عبور کرده ، اما توجهى به من نمى کنند، دلم انار مى خواهد. حضرت لحظه اى با خود اندیشید و گفت : یا انار براى فاطمه خریده ام ، اگر آن را به این مستمند بدهم فاطمه از انار محروم خواهد شد و اگر به او ندهم با فرمایش خداوند که فرمود: واما السائل فلال تنهر؛ سائل را از خود مران 16
مخالفت ورزیده ام
پس
انار را باز کرد و به آن پیرمرد خورانید. پیرمرد بى درنگ بهبود یافت و در
همان حال فاطمه علیها السلام نیز بهبود یافت. على علیه السلام در حالى که
از فاطمه علیها السلام شرمنده بود وارد منزل شد. حضرت زهراء علیها السلام
از جان حرکت کرد و به طرف حضرت على علیها السلام آمد و گفت: چرا اندوهناکى؟
سوگند به عزت و شکوه خداوند! همین که انار را به آن پیرمرد دادى، میل به
انار از دلم کنار رفت .
در همین هنگام شخصى حلقه در را کوبید. حضرت پرسید: کیستى؟ پاسخ داد: من سلمان فارسى هستم، در را باز کن! در را باز کرد، دید که سلمان فارسى طبقى سرپوشیده آورده، آن را پیش روى حضرت گذاشت. حضرت پرسید: این طبق چیست؟ جواب داد: از خداوند براى پیامبرش و از پیامبرش براى تو رسیده. حضرت سرپوش از روى طبق برداشت، نه عداد انار در آن بود. فرمودند: اى سلمان! اگر این انارها براى من است مى بایست ده عدد باشد. زیرا خداوند فرموده است:
من جاء بالحسنه فلله عشر امثالها؛ هر کس کار نیک انجام دهد براى او ده برابر پاداش نیک خواهد بود.
سلمان خندید و یک انار از آستین خود بیرون آورد و آن در طبق گذاشت و گفت: اى على! به خدا سوگند ده تا بود، اما خواستم بدین وسیله تو را بیازمایم! 17
در همین هنگام شخصى حلقه در را کوبید. حضرت پرسید: کیستى؟ پاسخ داد: من سلمان فارسى هستم، در را باز کن! در را باز کرد، دید که سلمان فارسى طبقى سرپوشیده آورده، آن را پیش روى حضرت گذاشت. حضرت پرسید: این طبق چیست؟ جواب داد: از خداوند براى پیامبرش و از پیامبرش براى تو رسیده. حضرت سرپوش از روى طبق برداشت، نه عداد انار در آن بود. فرمودند: اى سلمان! اگر این انارها براى من است مى بایست ده عدد باشد. زیرا خداوند فرموده است:
من جاء بالحسنه فلله عشر امثالها؛ هر کس کار نیک انجام دهد براى او ده برابر پاداش نیک خواهد بود.
سلمان خندید و یک انار از آستین خود بیرون آورد و آن در طبق گذاشت و گفت: اى على! به خدا سوگند ده تا بود، اما خواستم بدین وسیله تو را بیازمایم! 17
پی نوشتها:
11 بحار، ج 43، ص 123 / کشف الغمه ، ج 1، ص 363،
12- بحارالانوار، ج /43، ص 81
13- کشف الاسرار، ج 1.
14- مناقب ابن مغازلى شافعى ، ص 367
15- ریاحین الشریعه ، ج 1 ص 142
16- ضحى / 10
17- فاطمة زهرا شادمانى دل پیامبر، ص 154. به نقل از احقاق الحق ، ج 19، ص 151 - 150
12- بحارالانوار، ج /43، ص 81
13- کشف الاسرار، ج 1.
14- مناقب ابن مغازلى شافعى ، ص 367
15- ریاحین الشریعه ، ج 1 ص 142
16- ضحى / 10
17- فاطمة زهرا شادمانى دل پیامبر، ص 154. به نقل از احقاق الحق ، ج 19، ص 151 - 150
منبع: کتاب الگوی رفتاری حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده: حلیمه صفری
نویسنده: حلیمه صفری
۹۲/۰۵/۰۲